ویویدکس/اخبار و مقالات/اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر؛ آخرین رمان محمود دولت‌آبادی

اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر؛ آخرین رمان محمود دولت‌آبادی

محمود دولت‌آبادی، نویسنده‌ی آثاری، چون جای خالی سلوچ و کلیدر، چندی قبل رمان جدیدش منتشر کرد. این رمان ۱۳۱ صفحه‌ای که «اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر» نام دارد، به مفهوم پدر می‌پردازد و قهرمان داستان، یک پدر است. دولت‌آبادی این رمان را سال گذشته تحویل نشر چشمه داده است. 

محمود دولت‌آبادی


محمود دولت‌آبادی که از بزرگان رئالیسم اجتماعی در ادبیات داستانی ایران است، در کارنامه خود چنان کار‌های بزرگی انجام داده که توانسته بر قله‌ی ادبیات داستانی ایران، پرچمی به نام خود بکوبد. شاید وی بعد از رمان «جای خالی سلوچ» اثری دیگر که مخاطب را مثل کار‌های قبلی‌اش راضی کند، نداشته است. او سال‌های اخیر را بیشتر به انتشار خاطرات و شرح‌حال نویسی و انجام گفتگو و مصاحبه در موضوعات مختلف پرداخته.

در سال‌های اخیر دولت آبادی که یک رمان نویس است، دست به انتشار یک مجموعه داستان به نام «بنی آدم» زد که چندان بازخورد قابل قبولی از خوانندگان در پی نداشت. گفتن از این کتاب سخت است. داستان‌ها عجیبند. در تک تکشان آدم‌هایی هستند که ما به طور کامل نمی‌توانیم آن‌ها را بشناسیم. انگار که تکه‌ای از هرکدامشان گنگ و نامفهوم است. انگار که ما تنها سایه‌ای کمرنگ از شخصیتِ این آدم‌ها را می‌بینیم. هرکدام از داستان‌ها به نوعی پر از ابهام آغاز می‌شوند و تو را در فضایی تاریک و مرموزانه، قدم به قدم با ابهامات بیشتری به دنبال خود می‌کشانند. نثر و سبک این داستان‌ها نسبت به کتاب‌های قبلیِ دولت آبادی بسیار متفاوت است. خود دولت‌آبادی درباره‌ی این کتاب می گوید:

«زمانی که این کتاب را می‌نوشتم می‌دانستم که جوابی برای سوال‌هایش ندارم، من در آن لحظه فقط می‌دانستم که باید این‌ها را بنویسم و نوشتم!»

و اتفاقا در پشت جلد همین کتاب می‌نویسد:

«گفتم، همان اول کار گفتم که نوشتن داستان کوتاه کار من نیست. این هنر بزرگ را کافکا داشت، ولفگانگ بورشرت داشت و می‌توانست بدارد که در همان «بیرون، جلو در» جان سپرد و داغش لابد فقط به دل من یکی نیست، و پیش‌تر از او چخوف داشت که بالاخره خون قِی می‌کرد در آن اتاق سرد، و چند فقره‌ای هم رومن گاری، آن‌جا که پرندگان پرواز می‌کنند می‌روند در پرو می‌میرند. حالا شما به من بگویید کلاه و کاشکول و پالتو و عصای آقای جنابان را چه کسانی از کف میدان کج و قناس جمع خواهند کرد؟ و آن اشیای ریز زینتی را چه کسانی پیدا خواهند کرد؟»

دولت‌آبادی پس از آن، رمان «بیرونِ در» را منتشر کرد.

راوی کتاب «بیرون در» زنی به نام آفاق است که در ابتدای کتاب در خانه‌ای، تنها رها می‌شود. آفاق در تلاش برای درک وضعیت خود به این موضوع می‌پردازد که چطور به اینجا رسیده است و چرا مردی که کمی پیش با او آشنا شده، تنهایش گذاشته. کتاب با شرح همین آشنایی عجیب آغاز می‌شود. آشنایی آفاق با مردی که تا قبل از این هیچ برخوردی با او نداشته و حتی اسم همدیگر را هم نمی‌دانند، اما به شکل ناخودآگاه به هم اعتماد دارند.

رمان «بیرون در» یک رمان سخت‌خوان محسوب می‌شود. رمانی که نفس شما را می‌گیرد و اجازه استراحت نمی‌دهد. در کتاب به ندرت جایی برای ایستادن و کنار گذاشتن کتاب وجود دارد چرا که کتاب به شکل یک تکه، روایت می‌شود. پشت سر هم بدون اینکه داستان توقف داشته باشد. کتاب حتی فصل بندی هم ندارد.

کتاب دیگری که در سال‌های اخیر از دولت‌آبادی منتشر شد، «طریق بسمل شدن» نام داشت. داستانی درباره‌ی جنگ هشت‌ساله‌ی ایران و عراق در نقطه‌ای به نام صفر. داستانی که بیش از آنکه سرخط داستان را در پی‌بگیرد، با نوعی حدیث نفس به واکاوی تاریخ ایران تا زمان جنگ ایرانیان با اعراب در قرن‌ها پیش می‌پردازد، با نثری که به گفته‌ی خود دولت‌آبادی، تلاشی بر شیوه‌ی نثر نویسی تاریخ بیهقی و احیای این میراث بوده است. به گفته‌ی حتی بسیاری از خوانندگان جدیِ آثار دولت‌آبادی، این کتاب هم سخت‌خوان است و گویی به کلی خبر چندانی از آن نثر همیشگی دولت‌آبادی در آن نیست، هرچند از دو کتاب «بنی آدم» و «بیرون در» بیشتر مورد توجه قرار گرفت، شاید به دلیل موضوع خاصی که در آن در پیش گرفته بود. 

اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر؛ آخرین رمان محمود دولت‌آبادی

 

حال باید پرسید که آیا محمود دولت‌آبادی، همان نویسنده‌ی سال‌های پیش است؟ چه بر خالق کلیدر و گل‌محمدهایش گذشته که دیگر نمیخواهد خوانندگانش را در دریای داستان‌هایش غرقه کند؟

هرچه هست، مشخص است که محمودِ این روز‌ها خسته است. خسته از همه چیز. دولت آبادیِ به گفته‌ی خود؛ روستا زاده، که سختی‌ها و مشقت‌های بسیاری در زندگی‌اش از کودکی و جوانی تا میانسالی و پیری از سر گذرانده، باید دلیل دیگری برای خستگی‌اش باشد. به گمان نگارنده این مطلب، باید به دنبال دلیلِ این خستگی گشت. اینکه آیا اصرار ناشر بر انتشار هر دستنوشته ایست که او در کشوی میز تحریر خود گذاشته؟ یا خیر؛ آیا دلیل سرخوردگی او از عدم انتشار و مجوز گرفتنِ رمان «کلنل» اوست که به زعم خیلی‌ها یکی از شاهکار‌های اوست؟ شاهکاری که حق انتشار را به آن ندادند، و یا شاید یک دلیل دیگر دارد! اینکه دولت‌آبادی می‌بیند مردم کشورش، تبدیل به شخصیت‌های کتاب‌هایش شده‌اند، و همان مشقت‌ها و سختی‌ها دارد سر می‌گذرانند که شخصیت‌های داستان‌هایش از سر گذرانده بودند! چند روز پیش، او در زادروز تولد خود و به بمناسبت رمان تازه‌اش چنین نوشت:

«با دلِ خونین! سپاسگزارم از همه شما جوانان و دوستانی که زادروز این محمود را به یاد آورده‌اید با همزمانی نشر و پخش اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر و به این مناسبت در گوشه و کنار یادی از من می‌دارید. قدرشناسی از یکایک شما که حوصله به خرج داده و مستقیماً زادروز مرا یادآوری کرده‌اید، دشوار است. در این زمانه دلگزای و فترت برگزاری اجتماعات، و خواستِ من کماکان حفظ صحّت و سلامتِ شماهمگان است. بنا براین بیش و پیش از هرچه گفتنی ست می‌خواهم آرزو کنم که سبب ساز هیچ آسیبی نباشم. از آن که همواره آرزومندِ تندرستی، بهروزی و سرفرازی شما بوده‌ام و هستم. محمود دولت آبادی؛ مردادماه یکهزار وسیصد و نود و نه»

 

نگاهی به رمان جدید محمود دولت‌آبادی «اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر» 

حال باید دید «اسب‌ها، اسب‌ها از کنار یکدیگر» چه می‌کند با خوانندگان! آیا دوباره خوانند‌گان غرق در لذت و جادوی قلمِ دولت‌آبادی خواهند شد و یا دوباره دولت‌آبادیِ خسته را در لابلای کلمات خواهند یافت؟! در پشت جلد این کتاب آمده است:

«ملک پروان. اگر نتوانم خط و خبری از ثری برایش ببرم می‌میرد و اگر ملک بمیرد، اگر دق کند نمی‌دانم من سر وکارم به چه روزگاری بیفتد! کمِ کمش این است که گور و گم می‌شوم از این عالم اگر تو لجن جوی نفله نشوم».

در بخشی دیگر آمده:

«نمی‌دانم چه رمز و سری‌ست ذهن آدمیزاد. دوبار در دو زمان مختلف و دو مکان مختلف وقتی وارد شده‌ام یکه خورده‌ام از آن که در ذهنم نقش بسته که پیش‌تر در آن مکان‌ها زندگی کرده بوده‌ام، اما در واقع من همان بار اول بوده که قدم در آن مکان می‌گذاشته‌ام. من به زندگی دوباره باور ندارم، اگر هم چنین باوری باشد آن مکان‌ها چرا امروزی بودند و نه قدیمی؟ در همین تهران، در همین شهر...»

و نیز می‌نویسد:

«این هم زنده بودیِ ماست. به یکدیگر می‌رسیم و از کنار هم می‌گذریم. یادی ـ چیزی از خودمان در دیگری باقی می‌گذاریم یا باقی نمی‌گذاریم؛ و هر کدام به محض گذر از کنار شانه‌ی هم در پاشنه‌ی پای دیگری گم می‌شویم؛ چه اهمیتی دارد! مرحب جنم خوبی بود، خیلی فکری‌اش می‌شوم. نگرانم حیف شده باشد با آن بی‌باکی‌ای که داشت» 

محمود دولت‌آبادی